مردی در کنار رودخانه ای ایستاده بود. ناگهان صدای فریادی را شنید و متوجه شد که کسی در حال غرق شدن است. فوراً به آب پرید و او را نجات داد. اما پیش از آن که نفسی تازه کند فریادهای دیگری را شنید و باز به آب پرید و دو نفر دیگر را نجات داد! اما پیش از این که حالش جا بیاید صدای چهار نفر دیگر را که کمک می خواستند شنید...!
او تمام روز را صرف نجات افرادی کرد که در چنگال امواج خروشان گرفتار شده بودند؛ غافل از اینکه چند قدمی بالاتر دیوانه ای مردم را یکی یکی به رودخانه می انداخت...!

اینجا انزلی. فروردین ۹۰
پ.ن: اول کفشاشو در آورد و بعد رفت بالای سکو کیک و ساندیسشو خورد. خواستم نیم رخ عکس بگیرم ازش که یهو برگشت نگام کرد!!! مثل تجربیات دیگه ام تو عکاسی از افراد، لبخندی بیش نزدم! البته بگما افراد مسن عاشق اینن که ازشون عکس گرفته بشه. وگرنه من تا حال زنده نبودم با این کارهای عکاسیم!