لیلی قصه اش را دوباره خواند. برای هزارمین بار و مثل هربار لیلی قصه باز هم مرد.
لیلی گریست و گفت: کاش این گونه نبود.
خدا گفت: هیچ کس جز تو قصه ات را تغییر نخواهد داد.
لیلی! قصه ات را عوض کن.
لیلی اما می ترسید. لیلی به مردن عادت داشت.
تاریخ به مردن لیلی خو کرده بود.
خدا گفت: لیلی عشق می ورزد تا نمیرد. دنیا، زنده می خواهد.
لیلی آه نیست. لیلی اشک نیست. لیلی معشوقی مرده در تاریخ نیست. لیلی زندگی ست.
لیلی! زندگی کن.
اگر لیلی بمیرد، دیگر چه کسی لیلی به دنیا بیاورد؟ چی کسی گیسوان دختران عاشق را ببافد؟
چه کسی طعام نور را در سفره های خوشبختی بچیند؟ چه کسی غبار اندوه را از طاقچه های زندگی بروبد؟
چه کسی پیراهن عشق را بدوزد؟
لیلی! قصه ات را دوباره بنویس.
لیلی، به قصه اش برگشت.
این بار اما نه به قصد مردن.
که به قصد زندگی
و آن وقت به یاد آورد که تاریخ پر بوده از لیلی های ساده گمنام.
تبریک نوشت: روز دختر بر همه ی دخترهای خورنده، پزنده، تهیه کننده و فروشنده ی ترشی مبارک باد!
مجردا مواظب باشین یه وقت از قافله جا نمونین. میگن حضرت معصومه (ع) چون خودشون مجرد بودن توجه ی خاصی به مجردها دارن. زود، تند، سریع هرچی حاجت دارین از خانوم بخواین
منبع نوشت: متن بالای عکس از کتاب "لیلی نام تمام دختران زمین است" نوشته ی عرفان نظر آهاری
پی عکس نوشت: این نازنین رقیه ی عزیزمه. مامان ایشون آبجی گلم تو نته! منم شدم خاله نتی! کی فکرشو میکرد من در اوان ترشیدگی خاله بشم؟!