آمده ام ای شاه پناهم بده...
آن پنجره ،
که داغ ها به خود میبیند !
و سوزها میشنود ،
باید که تاب بیاورد ...
السلام علیک یا معین الضعفا...


مادر شهید، عکس اول را آورد گفت: «این پسر اولم محسن است!»
عکس دوم را گذاشت روی عکس محسن؛ گفت: «این پسر دومم محمد است.»
خواست بگوید این پسر سومم...
سرش را که بالا آورد، دید شانه های امام (ره) دارد می لرزد...
امام خمینی (ره) گربه اش گرفته بود...
فوری عکس ها را جمع کرد زیر چادرش و خیلی جدی گفت: چهار تا پسرم رو دادم که اشکتو نبینم...!

گیلانیم ...
پدرم از نسل جنگل و ابر،مادرم از نژاد دریاست
و من از تبار بارانم...
گیلانیم ...
فرزند جنگل و دریا
و شراب عشق را زیر چتر باران
و بر فرش سبزه زاران نوشیده ام
آه چقدر دور افتاده ام امروز از تبار بارانی ام....

پی نوشت: تقریبا دو هفته پیش بود رفتیم یه !گلدون! خریدیم که توش سبزی بکاریم. 5تا هم بذر گرفتیم واسه این کار. پیازچه ؛ تربچه ؛ شاهی ؛ جعفری ؛ ریحان.
خاله ام میگه شما اگه برین شمال صددرصد میرین تو کار گل و گیاه. خدا از دهنت بشنوه خاله ه ه ه
انار نوشت: چند ماه پیش یه نهال انار آوردیم کاشتیم تو گلدون یه مدت برگ زد و بعد خشکید! خواستیم بن سای انار بخریم بزرگش کنیم که بعد از خشکیدن انارمون پشیمون شدیم!
هر سال
محرم که آمد
تا هيئتي برپا شد
تا دسته عزاداري ديديم
ياد نذري دادن افتاديم
اما يادمان رفت که امام حسين (ع)
خود ما را مي خواست،
نه اسب و شمشير و
نه شربت و نذري ما را!

پی نوشت 1: محرم ...تاسوعا و عاشورا... تسلیت بر ما، که هنوز معنای آن را نفهمیده ایم
پی نوشت 2: پارسال همین موقع ها واسه حج ثبت نام کردیم. چه شوری داشتیم. الان که میرم سایت لبیک انقدر دلم میگیره. کاش بازم قسمتمون بشه. کاش...
انار نوشت: پشت سیستم نشسته بودم یه دونه انار تو دستم بود داشتم آب میگرفتمش که یهو انارش ترکید تمام آب انار ریخت رو در و دیوار و سیستمم! اینم از انار خوردن ما...
یه چندتا عکس از مکه و مدینه که قولش رو داده بودم براتون تو ادامه ی مطلب گذاشتم
برچسب های نامرتبط: آب و هوا , آبگوشت , آب و هوای تهران , آبیته , آبادیس , آبشار نیاگارا , آب
و اکنون لحظه تشرف نزدیک است و وعدگاه معشوق در پیش و دعوت ها به اجابت رسیده و حضرت حق جل و علا تو را به حرم خوانده است.
بشتاب،بشتاب
ای از خود گذشته به سوی خدا بشتاب!
لبیک اللهم لبیک...
زائر گرامی؛
ستاد عمره و عتبات دانشگاهیان پذیرفته شدن شما را در قرعه کشی عمره دانشگاهیان تبریک عرض می نماید.

امیدوارم خودم برم و یه عکس قشنگ از خونه ی خدا بگیرم
***
قرار شده بود نتایج قرعه کشی حج دانشجویی و عتبات عالیات(کربلا و نجف) رو ۱۲ دی جدا بزنن تو سایت
اول رفتم تو سایت "لبیک" ولی صفحه ش باز نشد!
ناامیدانه سایت "عتبات" باز کردم. باورم نمیشد اسممون کربلا دراومده بود. تاریخ اعزامشم آخر همین ساله!
چند بار سایت "لبیک" رو رفرش کردم و بالاخره تونستم واردش بشم. شماره شناسنامه و کارت ملیم رو وارد کردم و...
داشتم بال درمیاوردم
یعنی میشه تو یه روز آدم این همه خبر خوش بهش برسه؟
تند تند به آقام گفتم و آقام هم کلی خوشحال شد
از اونجایی که آقام باید یه دوره ی ۴۵ روزه آخر همین ماه برن تبریز، نمیشه که بشه کربلا رو بریم و ان شا الله حج رو تصمیم داریم بریم. تاریخ اعزامشم فروردین یا اردیبهشته. واسه کربلا هم آقام قول دادن که به زودی زود ثبت نام کنیم و ان شا الله کربلایی بشیم
خدایا شکرت به خاطر همه ی چیزایی که بهمون دادی و ندادی... شکر...
دوشنبه ای (۱۳آذر ۱۳۹۱) آقام از سر کار اومد خونه گفت مثل اینکه سه شنبه و چهارشنبه تهران به خاطر آلودگی هوا تعطیله. ولی فکر نکنم ما تعطیل باشیم
به این ور اونور زنگ زد و دوستاش همش زنگ میزدن که ببینن تعطیلن واقعا یا نه
شب ساعت۱۰-۱۱ بود که دستور نهایی ابلاغ شد و گفتن که آقام اینا هم تعطیلن
خیلی خوشحال شدم. گفتم پس پنج شنبه هم مرخصی میگیری با هم میریم میگردیم!!!
اول خواستیم بریم محل خودمون که شمال باشه که بعد گفتیم هفته ی پیش اونجا بودیم بهتره یه جا دیگه بریم و از این تعطیلات استفاده کنیم
شب به نتیجه ای نرسیدیم گفتیم بخوابیم فردا صبح تصمیم میگیریم!!!
فردا صبحش بیدار شدیم و بعد از همفکری هایی که انجام دادیم تصمیم براین شد که بریم بهشت!
و طی همفکری های دیگه ای که انجام شد تصمیم گرفتیم بریم اصفهان و شیراز (حالا قرار بود از شیراز بریم لار و بعدش بریم قشم که دیگه نشد)
تمام زندگی ما یهویی شروع شد و یهویی داره ادامه پیدا میکنه. بدون مقدمه چینی. این سفر ما هم همش یهویی شروع شد و تموم شد. بدون مقدمه چینی.
انار نوشت: تو سر راهمون انار فروشی زیاد بود. آخر نشد بریم و انار بخریم و بخوریم و...!
بعد نوشت: از بس که همه چی یهویی بود شناسنامه هامون یادمون رفت با خودمون ببریم! هم واسه اقامت تو اصفهان و هم شیراز مجبور شدیم بریم اماکن نامه بگیریم که مارو تو هتل راه بدن.
یه زمانی اینجا یه رونقی داشت و بچه ها رفت و آمد داشتن. اما الان!
اما الان چند وقتیه که دیگه کسی اینورها پیدا نیست... شاید به خاطر اینکه خودم اینجا نبودم و نظرخواهی هارو بسته بودم که دیگه کسی نظر هم نذاره
درگیر بودم. نخواستم کاری کنم که دوستان از جواب ندادنم ناراحت شن
این چند ماه اتفاقات عجیبی افتاد
خرداد ماه عقد کردم. شهریور عروسیم بود. ارشد دانشگاه تربیت مدرس قبول شدم. بعد عروسی اومدیم تهران و الان...
و الان مینویسم برای آنان که میخوانند مرا...

بعد نوشت: الان داشتم پست "پس کی راحت میشم؟" رو میخوندم. واقعا هیچ کار خدا بی حکمت نیست. همین که من تهران قبول شدم و جای دیگه قبول نشدم خودش یه حکمت بزرگه. اگه جای دیگه قبول میشدم آقام بنده خدا باید تنها تو تهران می موند و من هم تنها تو شهر خودمون
ممنونتم خداااااااا
"او" خطاهای من را
و "من" لطف او را...

این عکس رو دوست دارم
عکاسش هم ولایتیمونه
اسم عکاس یادم نیست...
... و چه زود فراموش میکنیم بزرگان دیارمان را...
خواهر از خدا بگو...
درخت انار گل داد...

پی نوشت: از اونجا که قراره برم تهران و شاید تا قبل از سال تحویل برنگردم سال نو رو به همه ی دوستان تبریک عرض میکنم
ان شا الله سال خوب و پر باری داشته باشین و ما خبر های خوش خوش از شما بشنویم
ان شا الله من هم خبرهای تازه و نو از خودم بهتون بدم که یکم شما رو شاد کنم!
میدونم بزرگ شدین و نباید بهتون بگم ولی خواهرانه خواهش میکنم شیرینی و آجیل زیاد نخورین که برای همتون بده!
طبق روال هر سال از دوستانی که سال تحویلی پابوس امام رضا (ع) میرن التماس دعای فراوان دارم
شاد باشید و سرخوش

اینم از ماهی سفره ی هفت سین
از دست نوشته های شهید حسین علی محمدی:
مىخواهم تا مرز دکترا پیش بروم و دروازههاى مسدود درس را بگشایم تا به مقام استاد دانشگاه برسم.
مىخواهم دانشجو تعلیم بدهم.
کتابهایم را تمام دنیا مطالعه کنند پشت ستمگران را بلرزانم.
دست ضعیفان را بگیرم به ضعیفان قدرت بدهم

پی نوشت۱: کاشکی گاهی از شهدا یاد بگیریم. یکی مثل من هدفش از درس خوندن خودشه و خودش. یکی هم مثل این شهید بزرگوار درس میخوند که...................!!!
پی نوشت۲: خیلی بده اسمت تو ذخیره های سفر جنوب باشه و بعد بهت زنگ بزنن که اسمت در اومده و نتونی بری! حتما حکمتی توکاره.
یکی از دوستای گلم اسممو واسه اونور سال نوشته. یعنی روزهای اول سال ۱۳۹۱ در کنار شهدا... یعنی قسمت میشه برم؟
آخر سالی همه چی پیچیده به هم. همه منتظر یه چیزی هستن. یا یه اتفاقی. یا یه کسی. من نیز هم!
پی نوشت۳: لعنت به هرچی آدم بی حیای زن و بچه داره! (توجه:این لعن و نفرین شامل مجردهای بی حیا نمیشه!)
فروش فوق العاده: کتابای ارشدمو نصف قیمت میفروشم. کی میخره؟ (رشته مدیریت بازرگانی)
انتخابات نوشت: میرم رای میدم فقط به خاطر اینکه امامم گفته. وگرنه هیچ کدوم از این کاندیده ها رو لایق نمی دونم! (اهمیت انتخابات و مجلس از دیدگاه حضرت امام خمینی (ره))
لینک نوشت: دست نوشته بالا رو از وبلاگ استاد بزرگوارم برداشتم. حتما یه سر بزنید:
همراز شقایقصبر کن سهراب!
قایقت جا دارد؟
من هم از همهمه ی داغ زمین بیزارم...

این عکس شبیه زهرای منه. دلم برات تنگ شده. حتی واسه صورت نشسته ات!
پی نوشت۱ : حس میکنم این وبلاگ جای خوبی نیست برای نوشته های خصوصیم... شاید یه وبلاگ دیگه بزنم و پست های نانوشتمو اونجا بذارم
جایی که هیشکی منو نشناسه. جایی که دیگه کسی نگه چرا اینو نوشتی چرا اونو ننوشتی! چرا این عکس رو گذاشتی چرا اونو نذاشتی!
هستم اینجا. می نویسم اینجا آن چیزی که تو می خواهی. نه آن چیزی که من...
می نویسم جای دگر آن چیزی که من میخواهم. نه آن چیزی را که تو...
پی نوشت۲ : دلم به حال خودم نه، به حال آن کسی که هنوز نیافته است من را می سوزد! تا هر وقت بخواهی گم می مانم!
در مقابل تقدیر خداوند مثل کودکی یک ساله باش که هر وقت او را به هوا می اندازی می خندد؛ چون ایمان دارد که او را خواهی گرفت...

پی نوشت: بالاخره آزمون رو دادم و الان می تونم یه نفس راحت بکشم... یا بهتر بگم می تونم برم سر زندگیم!
آزمونش بد نبود... یه درسش فقط معلوم نبود از کجا سوالارو آورده بودن... از کدوم منبع؟![]()
ولی دیگه تموم شد. نتیجه اش رو نمی دونم چی میشه... ولی به قول یکی از دوستان همه چیز رو بسپار دست اوس کریم... خدا خودش بهتره میدونه که آینده ی مارو چه جور رقم بزنه... پس خدایا چنان کن سرانجام کار، تو خشنود باشی و ما رستگار...
مبار ای برف!
چه می باری بر این دنیای ناپاکی؟
بر این دنیا که هر جایش
رد پا از خبیثی است
مبار ای برف!
تو روح آسمان همراه خود داری
تو پیوندی میان عشق و پروازی
تو را حیف است باریدن به ایوان سیاهیها
تو که فصل سپیدی را سرآغازی
مبار ای برف!

دماغشو قربون!... بهمن ۱۳۹۰
پی نوشت ۱: ببینین من با ۲-۳ سانت برفی که اینجا اومده بود چه آدم برفی ساختم!
یه چندتا عکس هم تو ادامه ی مطلب گذاشتم واستون....
پی نوشت ۲: دعا کنین... چیزی تا ارشد نمونده... خداااااااااا
تبریک نوشت: میلاد خجسته رحمه العالمین حضرت محمد مصطفی (ص) وششمین اختر تابناك امامت و ولایت حضرت امام جعفر صادق (ع) بر مسلمین جهان تبریک و تهنیت باد .
لینک نوشت: گالری عکس آدم برفی

۲۲بهمن پارسال (۱۳۸۹)
بفرمایید شیر کاکائوی داغ داغ... اونم تو هوای سرد سرد
دیگه نه استکانیه نه فنجانی. لیوانیه. اونم یکبار مصرف!!! دیگه به من خرده نگیرین که چرا جای فلان، بهمان نوشتیاااااااااااا
یه چندتا عکس هم از ۲۲ بهمن پارسال تو ادامه ی مطلب گذاشتم. البته بقیه ی عکسهارو پیدا نکردم. هر وقت پیداشون شد زمیمه ش میکنم!
امسال مطمئنا نمی تونم برم راهپیمایی. دوستان جای منو پرکنید لطفا (اونم در خط مقدم! کنار ایستگاه های صلواتی!
)
دلم به سان آسمان ابری شهرم است که فقط سرمایش هویداست !
و نه بارش هایش ...
چقدر دلم برای نشستن میان تلی از برف ، تنگ شده است ...
با یک استکان چای داغ ...

پی نوشت: فعلا که نه برف هست و نه حسی برای نوشتن ...تا ارشد چیزی نمانده... یعنی من می تونم از پسش بر بیام؟
دعایم کنید؛ که اگر نفسی بود و ابرها دست از سر دلم برداشتند ! بازمی گردم ....
بزرگی را پرسیدند: زندگی چند بخش است؟
گفت: دو بخش...
کودکی و پیری...
گفتند: پس جوانی چه؟
گفت: "فدای اربابم حسین (ع)"

پی نوشت۱: این چند روزه کلی آدم های آشنا رو دیدم با دوست پسر، دوست دختراشون!
بنده خداها فکر میکنن من گشت ارشادم! تا منو میبینن خودشونو می پوشونن یا اینکه از طرفشون فاصله میگیرن!
مثل اینکه تو این دوره زمونه دوست دختر/دوست پسر نداشتن جزء عجایبه!
تا میرم از خونه بیرون مامان بزرگم برمیگرده به خواهرم میگه "تی خواخور کل نره؟" (خواهرت دوست پسر نداره؟)
مامان بزرگـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ!!! شما هم؟!
پی نوشت۲: اربعین حسینی، تسلیت

آن شب مادر فاطمه برای شام تنماهی سر سفره گذاشته بود. همه مشغول خوردن غذا شدند، اما چند دقیقه بعد از اتمام شام، حال فاطمه و 2 خواهر دیگرش بد شد. پدر خانواده نگران شد و هر سهدخترش را به بیمارستان برد. پزشکان به آنها سرم وصل کردند اما فاطمه حالش لحظه به لحظه بدتر میشد تا اینکه دچار تشنج شد و به کما رفت. پزشکان امیدی به زنده ماندنش نداشتند و از همه بدتر اینکه خبر رسید فاطمه دچار مرگ مغزی شده است. پدر و مادر فاطمه وقتی خبر را شنیدند، شوکه شدند. باورشان نمیشد دختربچهشان را به همین راحتی از دست دادهاند. دنیا انگار روی سرشان خراب شده بود. از یک سو غم از دست دادن فاطمه و از سوی دیگر وضعیت بد 2 دختر دیگر، روحشان را آزار میداد. با این حال وقتی مطمئن شدند که دیگر هیچ امیدی به بازگشت دخترشان نیست، دست به کاری بزرگ زدند؛ آنها رضایت دادند که اعضای بدن دخترشان به بیماران نیازمند اهدا شود و قرار شد پیکر بیجان دختربچه 7 ساله، برای انجام عمل پیوند به بیمارستان سینا در تهران منتقل شود.آخرین وداع تا شروع عمل پیوند 2 روز وقت باقی بود.
ساعت 11:45 پنجشنبه 10 آذر ماه[شرح ماجرا در ادامه مطلب]

سال نو میلادی را به همه یاوران عزیز محک در ایران و سرتاسر جهان تبریک می گوییم.
موسسه محک مانند هر سال با شروع سال نو میلادی اقدام به تولید و فروش تقویمهای میلادی کرده است. شما یاوران عزیز میتوانید با تهیه این تقویمها، نقشی از نوع دوستی و عشق ورزیدن به انسانها را در تمام روزهای سال آینده خود ترسیم کنید و هر صفحه تقویم سال 2012 را با حس خوب کمک به هم نوع ورق بزنید. تقویمها در دو قطع دیواری و رومیزی تهیه شده که در آن از عکسهای برگزیده و اهدایی هنرمندان استفاده شده است. قیمت تقویمهای رومیزی 10000 تومان و تقویمهای دیواری 8000 تومان است. لازم به ذکر است تعداد سفارشات بیشتر از 100 جلد به صورت رایگان ارسال میشود. کلیه هزینههای تولید این تقویمها توسط حامیان مالی پرداخت شده است و تمامی عواید حاصل از فروش آن صرف درمان و حمایت همه جانبه از کودکان مبتلا به سرطان میشود.
در صورت تمایل میتوانید برای سفارش تقویمهای میلادی محک، با شمارههای 23501089-021 و 23501170-021 تماس حاصل فرمایید.
با آرزوی سلامتی و روزهایی خوش برای همه شما عزیزان و به امید روزی که سلامتی کودکان محک را همراه با تمامی اعضای خانواده بزرگ محک جشن بگیریم.
سهم من از شب یلدا شاید
قصه ای از غصه و انار سرخی که پر از دلتنگی ست
غم هایم بلند همانند شب یلداست

پی نوشت: چطوره نصفم کنین. نصف مال تو، نصف مال اون! حالا نمیشد این شب یلدا ۲ شب میشد که نه این ناراحت بشه، نه اون!
موندم کجا برم. کجا برم که دیگری ناراحت نشه. تا اون موقع یه فکری میکنم... تو نگران من نباش!
شب یلداتون قشنگ...

دلم نیومد این عکس رو نذارم. خیلی خوشم اومد ازش!

لای لای علی اصغر... لای لای...
***
اینم یه عکس از نازنین رقیه ی خودم
فقط چشمش نزنینا... یه چیز اگه بگم از حسودی میمیرین! نازنین من یه ماه پیش تو ۳-۴ ماهگیش رفت کربلا!!!
حالا بیاین هممون جمع بشیم گریه کنیم که چرا امام حسین (ع) مارو نمی طلبن!![]()

در باغ شهادت باز باز است...

مسافر کربلا بود. سید محمد علی (فلاح عباسی) رو همه دوست داشتن. تو مسیر برای مسافرا مداحی میکرد و مردم سینه میزدن. آخرای سفرشون بود. ۵ کیلومتری سامرا... رفت اون بالاها و رو ما گفت: زمین چه حقیر است،آی خاکی ها...
بچه های کلاس جای سید محمد علی رو با گل و عکسش پر کردن. انگاری منتظرن تا سید محمد علی و بیاد و درس رو شروع کنن.
بچه ها یادتونه سید محمد علی قبل رفتنش بهتون چی گفت؟!
اگه من شهید شدم دوست دارم اسممو سر در مدرسه بزنن...

***
پی نوشت: به خاطر محرم قالب و مطالب عوض شدن. کربلا کربلا ما داریم میاییم...
التماس دعا از همه ی دوستان
لینک متن در خبرنگار: اگر شهید شدم ...
لینک متن در تبیان: زمین چه حقیر است، آی خاکی ها...
با حسین از یا حسین یک نقطه کم دارد ولی
با حسین بودن کجا و یا حسین گفتن کجا

گاهی به لطف خداوند خود را همچون عقابی بر فراز آسمان روحانیت می یابم
اما...
اما ناگاه فقط به خاطر لذت خوردن موشی به سوی زمین خاکی شیرجه می زنم
و آسمانی بودنم را به موشی می فروشم!
پی نوشت 1: گاهی فراموش میکنیم که انسانیم! اشرف مخلوقات!
پی نوشت 2: ارشد بهانه ایست برای فراموش کردن ترشیدگیم! کاش می فهمیدند...
پی نوشت 3: امروز امام رضا (ع) اومدن که عید رو بهم تبریک بگن، ولی من باز خواب بودم!
چند پهلو نوشت: هیچ وقت هیچ کس نفهمید من چه گفتم، چه نوشتم!
ادامه ی مطللب نوشت: تو ادامه ی مطلب یه عکس از پسر، دختر نما گذاشتم. اگه طاقت دیدنشو ندارین به ادامه ی مطلب نرین! من که خودم چشم بسته دیدم!
بعد نوشت: سال ها برای برابری حقوق زن و مرد تلاش کردیم و توانستیم حق مش کردن مو، سوراخ کردن گوش و برداشتن ابرو را به آقایان تقدیم کنیم!
کودک که بودم قلبم در دستانم بود.هر روز آن را در آب زلال چشمه سادگی، شادابی و پویایی شستشو می دادم. آن را با همه قسمت می کردم. اگر ضربه ای بر آن وارد می شد قلبم آنقدر منعطف بود که آن را همچون پرتو های آفتاب به بیرون منعکس می کرد. تیرهای بدی هرگز در آن راه نداشت.قلبم زلالِ زلال بود. عشق از پشت قلبم پیدا بود.
کم کم بزرگ شدم. گاهی قلبم از دستانم در گل و لای خیابان ها می افتاد. گاهی زیر پای دیگران لگد می خورد. گاهی زاویه های دلم خراشیده می شد. اما باز هم بلندش می کردم و آلودگی ها را پاک می کردم. گاهی هم آن را در جیبم می گذاشتم تا بعدا در فرصتی مناسب کثیفی ها را بر طرف کنم. اما فراموش می کردم.
و چنین شد که شفافیت قلب بی گناه من قربانی نسیان و غفلت من شد. کدر شد. مات شد. دیگر به راحتی آماج ضربه ها قرار می گرفت. سخت شد. بی انعطاف شد. اما هنوز امیدوارم. زیرا معتقدم نیروهای لطیف و پرتوانی در کائنات در جریانند که حتی نسیم عبورشان شفا بخش هر تاریکی است.
پی نوشت۱: کاش کودک بودیم... بچه نیستم ولی بچه ها رو خیلی دوست داریم! واسشون شکلک در میاریم تا به ما بخندن! اما امان از اون روزی که در حال شکلک در آوردن باشی و یکی از بزرگتر ها تو رو با اون قیافه ببینه! چه قدر خنده داره، نه؟!
اینها حقایقی بیش نیست!
آخه چند روز پیش واسه خودم اتفاق افتاد! مرتیکه ی پرروووووووو...
پی نوشت۲: دوستان التماس دعای فراوان از همتون دارم. خواهشن دعام کنین![]()
پی نوشت۳: ممنون از دوست ناشناسی که با جستجوی "فروش کودک" در گوگل به وبلاگ ما رسیدن!![]()
تسلیت نوشت: شهادت دردانه ی امام رضا (ع) تسلیت...
کارگر خسته کنار صندوق صدقه ایستاد و از جیب کوچک کهنه اش پولی بیرون آورد
در حال انداختن نوشته ای روی صندوق دید "صدقه عمر را زیاد میکند"
مرد رنج دیده از دادن صدقه منصرف شد...
پی نوشت1: با این وقت کم کلی گشتم تا یه متن و یه عکس پیدا کنم که مثلا یه پستی گذاشته باشم وبلاگ بی پست نمونه! این متن و این عکس رو پیدا کردم! متن با عکس جور نیست ولی شما یه جور بهم بچسبونینش!
پی نوشت2: فرشته مرگ همین حوالی هاست! داره صدات میزنه! خوب گوش کن ببین چی میگه؛ نکنه بهش بی محلی کنی! همه دارن میرن اون دنیا! ما اینجا موندیم تک و تنها!
پی عکس نوشت: اینجا شوش! چند قدم مونده به مقبره ی دانیال نبی (ع)!
آي کبوتــر که نشستي روي گنبد طلا

لیلی قصه اش را دوباره خواند. برای هزارمین بار و مثل هربار لیلی قصه باز هم مرد.
لیلی گریست و گفت: کاش این گونه نبود.
خدا گفت: هیچ کس جز تو قصه ات را تغییر نخواهد داد.
لیلی! قصه ات را عوض کن.
لیلی اما می ترسید. لیلی به مردن عادت داشت.
تاریخ به مردن لیلی خو کرده بود.
خدا گفت: لیلی عشق می ورزد تا نمیرد. دنیا، زنده می خواهد.
لیلی آه نیست. لیلی اشک نیست. لیلی معشوقی مرده در تاریخ نیست. لیلی زندگی ست.
لیلی! زندگی کن.
اگر لیلی بمیرد، دیگر چه کسی لیلی به دنیا بیاورد؟ چی کسی گیسوان دختران عاشق را ببافد؟
چه کسی طعام نور را در سفره های خوشبختی بچیند؟ چه کسی غبار اندوه را از طاقچه های زندگی بروبد؟
چه کسی پیراهن عشق را بدوزد؟
لیلی! قصه ات را دوباره بنویس.
لیلی، به قصه اش برگشت.
این بار اما نه به قصد مردن.
که به قصد زندگی
و آن وقت به یاد آورد که تاریخ پر بوده از لیلی های ساده گمنام.
تبریک نوشت: روز دختر بر همه ی دخترهای خورنده، پزنده، تهیه کننده و فروشنده ی ترشی مبارک باد!
مجردا مواظب باشین یه وقت از قافله جا نمونین. میگن حضرت معصومه (ع) چون خودشون مجرد بودن توجه ی خاصی به مجردها دارن. زود، تند، سریع هرچی حاجت دارین از خانوم بخواین![]()
منبع نوشت: متن بالای عکس از کتاب "لیلی نام تمام دختران زمین است" نوشته ی عرفان نظر آهاری
پی عکس نوشت: این نازنین رقیه ی عزیزمه. مامان ایشون آبجی گلم تو نته! منم شدم خاله نتی! کی فکرشو میکرد من در اوان ترشیدگی خاله بشم؟!
گاهی وقت ها چقدر ساده عروسک می شویم؛
نه لبخند می زنیم نه شکایت می کنیم؛
فقط احمقانه سکوت می کنیم...!
پی نوشت1: تا حالا دیده بودین پسر واسه آدم چشم خوره بره؟ من یه نمونشو با دوتا چشمای خودم دیدم، ولی هنوز تو شوک ام!
پی نوشت2: همه چی تو این مخم قاطی پاتی شده! یه جا عروسیه، جای دیگه عزا. نمی دونم شاد باشم یا غمگین. به کلی هنگ کردم!
پی نوشت3: شباهت گربه های امروزی با جوونای امروزی در چیست؟
پی عکس نوشت: این گربه ای که میبینین یکی از گربه های بی حیای دانشگاهمونه! پررو پررو خجالت نمیشه زل می زنه به آدم. قبلنا آدما یه ابهتی داشتن. گربه ها درجا آدم می دیدن فرار میکردن. اما الان جوری شده که آدما از گربه ها میترسن! حالا جالبش اینجاست که یکی از بچه ها غذاشو از سلف آورده بود بیرون که تو فضای باز و با آرامش بخوره که گربهه اومد جلو گفت منم میخوام؛ منم میخوام؛ به منم میدی؟ متاسفم برای همه ی گربه ها که خودشونو برای به دست آوردن هرچی کوچیک میکنن!!!
- سلام عزیزم
خوبی؟
چرا جواب پیامکامو نمی دی؟ این 53 امین پیامکه. از دستم ناراحتی؟ راستی شیمی درمانیت تموم شد؟ موهای قشنگت دراومد؟ دلم برات تنگه... وقت کردی یکم مارو هم تحویل بگیر...
- سلام گلم
الان کجایی؟ جات راحته؟ نترسیا... اونقدر واست دعا میکنم که همه حسودیشون بشه. اونقدر دعا میکنم که هر شب شاه بهشت بشی. یه بار جو گیر نشی حوری های بهشتی رو ببینی مارو یادت بره هاااا. منتظرم باش. البته میدونم که باوفاتر از این حرفایی...
یه چیز دیگه؛ شعر سنگ قبرت خیلی قشنگه:
آشفته دلی خفته در این خلوت خاموش
او زاده ی غم بود، زغم های دنیا گشته فراموش
Written by: javuneiruni's sister

پی نوشت 1: با این روسری شده بودم مثل عروسا! یکی از اقوام منو دید گفت ان شاء الله عروس شی گلم. گفتم آره خب، عروس اون دنیا! زد زیر گریه... ولی من که چیزی نگفتم!
پی نوشت 2: تولد تو رو کسی یادش نیست ولی تولد اونو همه یادشونه. چراشو نمی دونم. شاید زیادی آدم خوبیه. یا شاید هم زیادی بد! قضاوت با خودتون...
پی نوشت 3: شعر سنگ قبر بابابزرگ خدابیامرزمو خیلی دوست دارم:
بودیم و کسی پاس نمی داشت که بودیم
باشد که نباشیم و بدانند که بودیم