دعا کنین بارون نیاد!

نیا باران

زمین جای قشنگی نیست

من از اهل زمینم

خوب میدانم

که گل در عقد زنبور است

ولی سودای بلبل دارد و پروانه را هم دوست می دارد...

شالیزار-برنج بارون زده! 

پی نوشت1: بیچاره کشاورزا... نفهمیدن کی ماه رمضان اومد و چه جور تموم شد! بنده خداها با این بارونی که اومد نه به مزرعه ی دنیاشون رسیدن و نه به آخرتشون!!! خدا خودش هممونو کمک کنه...

پی نوشت2: به برنجا بارون زده و همشون خوابیدن. یه سری هم سیاه شدن. برای یه بار هم که شده دعا کنید بارون نیاد!

پی نوشت3: خدایا به جوونامون رحم کن.

بعد نوشت: بارون بند اومد. ممنون از دعاهاتون. عیدتونم مبارک

پی عکس نوشت: این عکس شمارو یاد چه فیلمی میندازه؟ اشتباه نکنین. این گندم زار نیست؛ بلکه شالیزاره (یا به قول خودمون بیجار!). این عکس رو تازه گرفتم. خیلی دوست داشتنیه؛ مگه نه؟

بچه 8 ساله مادر میخواد، به خدا مادر میخواد

زندگی بافتن یک قالی ایست

نه همان نقش و نگاری که خودت میخواهی

نقشه را اوست که تعیین کرده

تو در این حین فقط می بافی

نقشه را خوب ببین

نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند...

قالی فروش 

پی نوشت 1 : خاطراتت با زن عمو رو یادته؟ چه طور یادت نیست. یادته یه روز چه قدر اذیتش کردی و تمام بازار رو چرخیدی که یه کیف بگیری؟ یادته گفت چه قدر سخت پسندی تو دختر. چه طور میخوای شوهر کنی! همیشه از خاطرات بچگیهام میگفتی. از شیطنت هام...

زن عمو، چه زود از پیشمون رفتی. میخوام برم کیف بگیرم، میای با هم بریم؟

چرا پسر و دخترتو تنها گذاشتی؟ چرا عمو رو تنها گذاشتی. اونا هنوز بهت نیاز داشتن. بچه 8 ساله مادر میخواد... به خدا مادر میخواد...

پی نوشت 2 : بیاین واسه سلامتی مریضا دعا کنیم. بیاین واسه از دست رفته هامون دعا کنیم. بیاین واسه عاقبت بخیری خودمون دعا کنیم... آخه شب قدر نزدیکه...

پی نوشت 3 : وصیت نامم رو میتونین در ادامه ی مطلب بخونین. با عنوان "وقتی مُردم!"

پی عکس نوشت: اینجا اصفهان. فروشنده اش راضی نبود از خودش عکس بگیرم. ولی من گرفتم! البته چون راضی نبود عکش تمام رخشو اینجا نگذاشتم!

ادامه نوشته

خسته ام...

گفتم: خسته ام...

گفت: از رحمت خدا نا امید نشوید (زمر53)

گفتم: هیچ کس نمی داند در دلم چه میگذرد!

گفت: خدا حائل است میان انسان و قلبش (انفال24)

گفتم: کسی را ندارم!

گفت: ما از رگ گردن به تو نزدیک تریم (ق16)

گفتم: گویا فراموشم کرده ای!

گفت: بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را (بقره152)

انار 

پی نوشت 1: چقدر سخته فهموندن حرف به کسایی که نمی فهمن(متوجه نمی شن!). چقدر سخته احترام گذاشتن به کسایی که "نا محترم" هستن! چه قدر سخته دعا کردن برای کسایی که خدارو نمیشناسن. چه قدر سخته درک کردن کسایی که درکت نمی کنن. چه قدر سخته دوست شدن با کسایی که دشمنتن. چه قدر سخته...

پی نوشت 2: از برنامه ی "ماه عسل" تماس گرفتن گفتن فلان شب دعوتین! گفتم وقت ندارم؛ پیش خدامون دعوتم. بذارین برای بعد از ماه رمضان!

پی نوشت ۳: عکس پست قبل رو عوض کردم. یکی شادشو گذاشتم... هر چند این هم...

پی عکس نوشت: این عکسمو خیلی دوست دارم.(یکم بیشتر از خیلی!). اسمشو گذاشتم "در آرزوی بهشت"! خدایا بهشتی عنایت فرما...

کودک سرطانی(چرا کسی جواب منو نمی ده؟)

یه روز از خواب بیدار میشه و میبینه همه دورو برش جمع شدن. چرا بابا سرکار نرفته؟ چرا مامان هی به من می رسه؟ خواهر برادرام چرا دیگه باهام دعوا نمی گیرن؟ چرا هرروز مهمون میاد خونمون و میره؟ جلو آینه میره میبینه موهاش نیست... میگن لولو خوردتش؟ آخه چرا لولو باید موهای منو بخوره؟ چرا کسی جواب منو نمیده؟

کاشکی یکی جوابشو میداد...

محک

اگه میخوای کمک کنی این پایین کلیک کن((موسسه خیریه حمایت از کودکان مبتلا به سرطان"محک")):

کمک می کنم 

پی نوشت۱:  بعد از نماز دستمو محکم فشار داد و گفت قبول باشه! گفت خواهش میکنم واسه بچه ام دعا کن که خوب بشه...

خواهش لازم نبود... من همیشه این بچه های ناز رو دعا میکنم. هیچ وقت امیر رضای ۲ ساله رو یادم نمی ره که آوردنش بیمارستان و گفتن سرطان خون داره. انقدر خوشکل بود که حد نداشت. موهای طلایی. سرخ و سفید... همون شب حالش بد شد. داروها بهش نمی ساخت. اکسیژن بهش وصل کردن. الان نمی دونم کجاست و چیکار میکنه. ولی امیدوارم... امیدوارم زنده باشه!

جوون چرا از نرگس نمی گی که چند روز پیش فوت شد و تمام بیمارستان غرق در ماتم! 

چرا از اون خونواده ی فقیر نمی گی که بچه شون دچار این مشکل بود؛ تو محوطه ی بیمارستان نشسته بودن و تمام روز رو تو آفتاب سوزان میگذروندن...

پی نوشت۲: دوستان ماه رمضان این دوستان رو فراموش نکنین. خواهشا اگه کمک مالی نمی تونین بکنین حتما این کوچولوهای ناز رو لااقل دعا کنین. خدا همشون رو کمک کنه... آمیییییییییییین

پی نوشت۳: در ادامه مطلب می تونین عکس کودک سرطانی و نقاشی آرزوشو ببینین...

ادامه نوشته

آخه آقام گفته...

کوله بارم بر دوش

سفری می باید

سفری بی همراه

گم شدن تا ته تنهایی محض

سازکم گفت به من:

هر کجا لرزیدی

از سفر ترسیدی

تو بگو از ته دل:

" من خدا را دارم " 

عکس خودم

پی نوشت۱: کم کم میخوام باروبندیلم و ببندم و یه مدت اینجا نباشم. می دونین چرا؟ آخه آقامون گفتن! و من نباید رو حرفش حرف بزنم!  هروقت ایشون اجازه دادن دوباره میام پیشتون! ماه رمضان نزدیکه. از همه ی دوستان التماس دعا دارم...  منم دعا میکنم که ان شا الله همه ی جوونا، مخصوصا مجردها خوش بخت بشن...

پی نوشت۲: حالا من یه چی تو پی نوشت ۱ نوشتم شما چرا باورتون شد! از اونجایی که سرم بدجور شلوغ شده دیگه کمتر یا اصلا تو این وبلاگم پست نمی ذارم. البته اگه خدا بخواد اون یکی وبلاگم فعلا پابرجا خواهد موند...

پی عکس نوشت: این روح مشکی پوشی که تو تصویر میبینید، تصویر بنده است! شاد باشید...

قبرستون!!!

ماهی نمی شد باورش

تور اگه بندازن سرش

میشه عروس ماهی ها

ماهی نمی شد باورش

نگاه گرم ماهیگیر

میشه نگاه آخرش

 ماهی و دریا

 

پی نوشت1: چند وقت پیش قبرستون بودم یکهو یکی زنگ زد!

- الو الو... بفرمایید...

- میشه گوشی رو بدین به دخترم؟ بگین ما منتظریم

- دخترتون؟ با کی کار داشتین خانوم؟

- مگه اونجا آرایشگاه نیست؟ دخترم امروز عقدشه. بگین دومادمون دم در منتظره! شما الان کجا هستین؟

- قبرستون!

- بیب... (فاصله ی بین مرگ و زندگی به اندازه ی یه "بیب" تلفنه! )

پی نوشت2: چه قدر بده تو جوونی مردن. بدتر از اون داغ جوون دیدنه. یکی از پسرهای کوچمون که هم سن و سال خودمونه چند روز پیش فوت شد. اصلا باورم نمیشه...

پی نوشت3: شاید چند تا پست آیندم همش درمورد مرگ باشه! جوری که میخوام اینجا عجییییب بوی مرگ بگیره که دیگه کسی هوس ترشی نکنه!

بعد نوشت: معذرت میخوام. دیگه از مرگ نمینویسم. قرار نیست با مطالبم غم دیگران زیاد بشه. مادام خانوم و همه ی دوستان ببخشید منو...

عکس بعد نوشت: ماهی بیچاره از زاویه ی دید دیگر در ادامه ی مطلب!

ادامه نوشته

آقا جان شرمندتم...

روزی بر صفحه ای از تقویم ها خواهند نوشت:

تعطیل... روز ظهور امام زمان(عج)

و به زودی در مدینه در کنار ساختمان نیمه کاره ای تابلوی زیر را میبینیم:

پروژه حرم مطهر حضرت زهرا(سلام الله علیها)

کارفرما: قائم آل محمد

پیمانکار: یاران حضرت

مساحت: وسعت دل تمام شیعیان

صبح جمکران 

 

پی نوشت: میگن شبهای جمکران قشنگه. ولی من میگم صبح های جمعه ی جمکران که توش دعای ندبه برگزار میشه هم قشنگه. وقتی که وسط حیاطش قرار میگیری و با یه دست دعای ندبه رو نگه میداری و با دست دیگه اشکاتو پاک میکنی. بعد حس میکنی آقا اینجاست، همین طرف ها! سرت رو از شرم میندازی پایین. مگه چه خطایی ازت سرزده که اینقدر شرمساری؟ اون موقع جوابی جز این نداری: آقا جان شرمندتم...

پی عکس نوشت: همیشه دوستان عکس از شبهای جمکران میذارن؛ من خواستم کمی متفاوت باشم و از روز جمکران عکس گذاشتم!

لینک نوشت: عکس از شب جمکران

تکان دهنده ی جدید=600تومان

نمی خواهد لباسی را بدوزید و بر تن زن امروز کنید؛

فکر او را اصلاح کنید که خود می داند چه لباسی برازنده اوست...

 

[ جای خالی یه عکس ! ]

 

پی نوشت1: یه نمونه اصلاح فکر (کودکانه) در ادامه ی مطلب گذاشتم. دیگه نگران بی حجابی نباشین!

پی نوشت2: همین جا از گذاشتن این عکس از همه ی دوستان پوزش میخوام!

ادامه نوشته

مثل خودم مجرده!!!

تا حال خونه ی سالمندان و معلونین شهرتون رفتین؟

یک روز از وقت خود را بگذارید و به آنجا یا مکانی مشابه آن بروید. در بین ساکنین آن ساعتی گردش کنید.

به پیرمردی که روی نیمکتی نشسته و با هیچ کس صحبت نمی کند و در اندیشه فرورفته است توجه کنید. سعی کنید فکر او را بخوانید که افسوس عمر از دست را می خورد در این اندیشه است که اگر توانی داشت و اگر هنوز فرصتی پیدا می کرد دوست داشت زندگی کند؛ دوست داشت برای خود شرایطی ایجاد کند که محتاج منت دیگران نباشد؛ از تجربیات و اشتباهات گذشته استفاده کند و... اما فقط منتظر مرگ است و دیگر هیچ!

به دختر زیبایی که از بدو تولد نه دست داشته است نه پا! روی تختی خوابیده و تو را می نگرد که راه می روی و از دستان خود استفاده می کنی... و پیش خود می گوید: خدایا اگر من هم سالم به دنیا می آمدم چه می شد؟

بنشین و ساعتی با برخی از آنها گفتگو کن. وقتی از آن مکان بازگشتی خدا را شکر می کنی و آنوقت تازه می فهمی چقدر خوشبختی. در زندگی همه ما چیزهای بسیاری برای لذت بردن وجود دارد، به شرط اینکه آنها را بشناسیم و بدانیم که بسیارند کسانی که حتی در رویاها و آرزوهای خود هم تصور زندگی مشابه ما را ندارند و به گوشه ای از شرایطی که ما داریم راضی و خوشحالند. باید بدانیم بدی ها برای آن وجود دارند که خوبی ها را بشناسیم؛ سختی  را تجربه می کنیم تا بفهمیم آسایش چیست و هر اتفاق در زندگی ما، درسی است برای آنکه بیاموزیم چگونه بهتر باشیم و رشد کنیم.

 

دوست جونم! 

 پی عکس نوشت: یکی از دوستای عزیزم توی سالمندان! دوسشون دارم چون دوسم دارن. واسشون میمیرم چون واسم میمیرن. به یادشونم چون بیادمن. مثل خودم مجردن و باهوش!

پیتزا نتی!!!

اگه بی هوا کسی وارد زندگیت شد، بدون کار "خدا" بوده!

اگه بی محابا دلها قبل از دستها بهم گره خورد، بدون کار "خدا" بوده!

اگه گریه هات تو خنده غفلت دیگران شنیده نشد تا خورد نشی، بدون تنها محرمت "خدا" بوده!

حالا هم اگه دلت شکسته و بعض تنهایی خفت کرده شک نکن تنها مرهمت "خدا"ست که از سر تواضع یه بهونه واسه نوازشت گیر آورده!

پیتزا نتی! 

 

پی نوشت: چند روز پیش با دوستان رفتیم پیتزا خوردیم. اینو گذاشتم تا دل بعضیا بسوزه و دهن بعضیای دیگه آب بیفته! راستی بچه ها چه جوریاست که یه آدم به یه آدم دیگه حسودیش میشه؟ آهای یارو بگو ببینم به چی من حسودیت میشه؟ هان؟

لینک نوشت: خواستگار از نوع مشهدیش!!!

 

زنگ بعد حساب داریم...

یادمان باشد دنیا زنگ آخر نیست،

زنگ بعد حساب داریم...

 

امتحان آخر ترم

 

پی عکس نوشت: این راهرو دانشگاهمونه.  آدم استرسش میگیره وقتی این عکس رو میبینه! خدایا عاقبت امتحانات مارا ختم به خیر بگردان! آمییین

پی نوشت: دوستان اعتکافی خیلی خیلی التماس دعا!!!

بچه هرچی شیطون تر، بهتر!

پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله می فرماید: شیطنت و لجاجت کودک به هنگام خردسالی نشانه زیادی عقل و اندیشه او در بزرگسالی است.

امام موسی بن جعفر علیه السلام می فرماید: شایسته است، کودک به هنگام خردسالی، بازیگوش و پرتلاطم و متمرد باشد تا در بزرگ سالی، صبور و شکیب گردد. سپس آن حضرت فرمود: سزاوار است که کودک خردسال منحصرا این چنین بوده و بازیگوش و پرجنب و جوش باشد.

امام خمینی(ره) و کودکان! 

 

عیسی جعفری نقل می کند: «زمانی که روزنامه برای امام می بردم، علی را هم می بردم . علی آن جا می ماند و به آقا می گفت: «آقا! حالا من می خواهم یک روضه بخوانم، حالا شما علی باش من آقا .» می رفت روی صندلی می نشست و بسم الله الرحمن الرحیم می گفت وحمدش را می خواند و بعد مشتش را گره می کرد و می گفت: من دولت تعیین می کنم، من توی دهن این دولت می زنم . استقلال آزادی جمهوری اسلامی .

دکتر فاطمه طباطبایی نیز در این باره چنین می گوید: یک روز که همه دور هم در اتاق جمع بودیم، علی گفت: «من می شوم امام، مادر هم سخنرانی کند، آقا بشوند مردم .» علی از من خواست که سخنرانی کنم . من کمی صحبت کردم و بعد به آقا اشاره کرد که شعار بده، آقا همان طور که نشسته بودند، شعار دادند . علی گفت: «نه، نه باید بلند شوید، مردم که نشسته شعار نمی دهند!» بعد آقا بلند شدند و شعار دادند.

 پی نوشت: حالا هی شما بگین چرا با بچه ها ورجه وورجه میکنی و باهاشون جیغ میکشی! بچه تا بچه است باید شیطونی بکنه. مگه نه؟

پی عکس نوشت: این کاردستی کار خواهر کوچیکم هستش. به قول خودش وقتی نسل پنجمی ها اینو میبینن خواهند گفت روحش شاد!

کادوی تولد از طرف خودم برای خودم!

آدم ها همه می پندارند که زنده اند.

برای آنها تنها نشانه ی حیات بخار گرم نفس هایشان است!

کسی از کسی نمی پرسد: آهای فلانی!

از خانه ی دلت چه خبر؟! گرم است؟! چراغش نوری دارد هنوز؟!...

 

کادو

 در تاریخ ۱۰خرداد یکی از عجایب جهان متولد شد! اینم کادویی از طرف خودم برای خودم! تولدم مبارک  (*ـ*)

دو تا وروجک

دنیا به قدری بزرگ است که جا برای همه هست؛
سعی کنید جای خود را بیابید...

"چارلی چاپلین"

 

دوتا وروجک

 

پ.ن: این دوتا وروجک رو که میبینید مجتبی و مهدی هستن. من نمی دونم تو این دیگ چه میکنن! عجبااااا

معرفی دو تا وروجک برای جلوگیری از شبهه های احتمالی:

مجتبی عزیز: مو بور. چشم روشن. پسر پسر داییم!

مهدی عزیز: چشم و ابرو مشکی. پسر دختر داییم!

آدمهای پر مدعا!

دل ، بی قرار نیست ادا در می آوریم
چشم انتظارنیست ادا در می آوریم

عمریست درتلاطم دنیا ولذّت است
وقف نگار نیست ادا در می آوریم

مرغی که هر زمان سر یک بام می پرد
دنبال یار نیست ادا در می آوریم

قلبی که دل به صحبت سرما سپرده است
فکر بهار نیست ادا در می آوریم

اصلاً دلی که مست ریا و ربا شود
گوشش به کار نیست ادا در می آوریم

برلب دعای ندبه و دل غرق شهوت است
این انتظار نیست ادا در می آوریم

آقا محبّ واقعی ات در میان ما
یک از هزار نیست ادا در می آوریم

 سنگ نوشته جمکران!

سنگ نوشته جمکران2!

پی نوشت: دوتا عکس از سنگ نوشته های مسجد مقدس جمکران قراره براتون بذارم. منتظر باشید!

بعد نوشت: اینم از عکسها!

حاجی بیا پایین، خطرناکه!

مردی در کنار رودخانه ای ایستاده بود. ناگهان صدای فریادی را شنید و متوجه شد که کسی در حال غرق شدن است. فوراً به آب پرید و او را نجات داد. اما پیش از آن که نفسی تازه کند فریادهای دیگری را شنید و باز به آب پرید و دو نفر دیگر را نجات داد! اما پیش از این که حالش جا بیاید صدای چهار نفر دیگر را که کمک می خواستند شنید...!

او تمام روز را صرف نجات افرادی کرد که در چنگال امواج خروشان گرفتار شده بودند؛ غافل از اینکه چند قدمی بالاتر دیوانه ای مردم را یکی یکی به رودخانه می انداخت...!

 

پیر مرد و دریا

اینجا انزلی. فروردین ۹۰

پ.ن: اول کفشاشو در آورد و بعد رفت بالای سکو کیک و ساندیسشو خورد. خواستم نیم رخ عکس بگیرم ازش که یهو برگشت نگام کرد!!! مثل تجربیات دیگه ام تو عکاسی از افراد، لبخندی بیش نزدم! البته بگما افراد مسن عاشق اینن که ازشون عکس گرفته بشه. وگرنه من تا حال زنده نبودم با این کارهای عکاسیم!

وقتی تو رفتی...

وقتی تو رفتی،
چاه همدم تنهایی علی شد....
صدای گریه های مظلومانه اش هنوز به گوش می رسد......

یا علی رفتم بقیع اما چه سود
               هر چه گشتم فاطمه آنجا نبود
یا علی قبر پرستویت کجاست
               آن گل صدبرگ خوشبویت کجاست
هر چه باشد من نمک پرورده ام
               دل به عشق فاطمه خوش کرده ام


      ایام فاطمیه

                                               اینم یکی از عکسایی که جنوب گرفتم

پست های ویژه ی ایام فاطمیه:

۱. اذان ناتمام...

۲. ...و چراغ خاموش می شود

۳. ناله ی فرشتگان

بابا حوصله داری؟!

همیشه رفتن رسیدن نیست

ولی برای رسیدن باید رفت

در بن بست هم راه آسمان باز است،

پرواز بیاموز...!

 

پروانه و کیبورد

این عکس هم از شاهکارای خودمه

پ.ن: به شب گفتم در این شب تنها با که درد دل کنم؟ شب گفت بگیر بخواب بابا حوصله داری...

چند روز پیش خبر رسید که یکی از دوستان وبلاگ نویس فوت شدن. واسه شادی روحشون یه صلوات بفرستین. ممنون

"بوی ناب آدم می دهند!"

آدمهای ساده را دوست دارم،

همان ها که بدی هیچ کس را باور ندارند،

همان ها که برای همه لبخند دارند،

همان ها که همیشه هستند،

برای همه هستند،

آدم های ساده را باید مثل یک تابلوی نقاشی ساعت ها تماشا کرد،

عمرشان کوتاه است، بس که هر کشی از راه می رسد یا از آنها سوء استفاده می کند یا زمینشان می زند یا درس ساده بودن بهشان می دهد،

آدمهای ساده را دوست دارم،

"بوی ناب آدم می دهند!"

این عکس بابا بزرگ گلمه... خیلی دوسش دارم... کاش مامان بزرگمم بود... بنده خدا خیلی تنها شده!!

یه تنگ واسه ماهی مرده!

نوروز سلام ات می کنم
با آنکه لاله پر غم است
هر غنچه ای وا می کند
پر پر ز باد ماتم است
نوروز لباسم نو بکن
اندیشه ام زیبا بکن
عشق و محبت دوستی
در قلب من پیدا بکن
گلهای یاس و رازقی
از نو بجویند زندگی
با شادی و پایندگی
دورم بکن از بندگی
نوروز زمستان رخت بست
قندیل و یخبندان شکست
بر روی خاک خستگی
روییدن و سبزی نشست
از قله ها آید پدید
صد جویبار و صد نوید
سختی اگر دیدی به خود
هرگز نباشی نا امید
باران ببار نوروز شد
درد و غم ما دور شد
از دوستان جوییم خبر

شبهای ظلمت نور شد

نوروز

پ.ن: این عکس از شاهکار های خودمه هااااااااااااااااا...  راستی سال نوتون مبارک

 

بیچاره گنجیشکاااا

سنگ مفت ،گنجشک مفت!
و گنجشک بیچاره سرش شکست مفت
دلش شکست مفت تر که چرا مفت؟
همه در فکر غذای مفت
و کسی گفت غصه نخور
بخور
که فردا گیرت نمی آید همین مفت
و من در اندیشه ام:
((باشد سنگ مفت
ولی 
گنجشک مفت؟!))


 

و گنجشک کوچک
در این سرمای زمستان
چگونه میتوانست
جیک جیک کند؟
نای راه رفتن نداشت
نای خواندن هم
برای همیشه سکوت کرد
در آغوش سرمای زمستان!!! ...

گنجشک مرده


پ.ن: دوستان خواهشن هوای گنجیشکارو تو این برف و بارن و هوای سرد داشته باشین... نذارین گرسنه بمونن... ممنون

بدویین بیاین مسابقه...

 

کاش کوچکتر بودیم...

کوچکتر که بودیم تنها کار غلطمان بستن بند کفشهایمان بود

الان که بزرگتر شدیم تنها کار درستمان، همین بستن بند کفش هایمان است....

گریه کودک

پ.ن: خدایا توبه، به خاطر حرفی که امروز پشت یکی از بنده هات زدم! فکر کنم جو منو گرفته بود...

توبه...

فقط واسه اینکه بگم ما طرفدار حجابیم نه بی حجابی!!

تا یکی دو روز دیگر در این مکان پست جدیدی کاشته می شود! منتظر باشید!

 

نشد که بشه یه پست اینجا بذارم

با عرض پوزش از همه ی دوستان که کم میام اینجا

 

کـــو دوســـت؟!

 

دنيا نباشد

کوچه ای باشد و باران...

و دوستی که زلال تر از باران است...

 

زیر باران

 

پ.ن: کـــو باران؟!

کـــو دوست زلال تر از باران است؟!

 

حکایت چشم چرانی...

حَکَم بن ابی العاص پدر مروان و عموی عثمان در عین آنکه از مهاجران مسلمان بود، حریم عفت را نگه نمی داشت و چشم ناپاکی داشت. روزی از کنار در خانه پیامبر(ص) در مدینه به درون خانه آن حضرت ناگه کرد، پیامبر(ص) از این عمل زشت او آگاه شد و به قدری ناراحت گردید که کمانی به دست گرفت تا او را هدف تیر قرار دهد. اما او گریخت و مخفی شد.

طبق روایت دیگر، آن حضرت عصای سرکنجی که نوک تیزی داشت برداشت و او را تعقیب کرد، او مثل روباه فرار کرد و از دست پیامبر(ص) فرمود: اگر او را می گرفتم چشمش را بیرون می آوردم!

سپس دستور داد حَکَم و فرزندش مروان را به طائف تبعید نمایند.

 

درخانه

عکس از در یه خونه ی متروکه در رودبار... احتمالا باید واسه دوران قبل از زلزله باشه

 

پ.ن: فعلا حرفی برای گفتن ندارم... شاید دوباره اومدم و یه چیزایی نوشتم...

 

بگید بباره بارون... دلم هواشو کرده

ای مرگ!

چقدر قدرتمند هستی تو!

بر تمام قصرها و پادشاهان گذشتی آنها را مقهور کردی و به تمام قدرتها لبخند زدی و رفتی!

اما بدان که اینک حسین(ع) بر تو لبخند می زند

و حماسه انسان همین است...

دسته ی عزاداران

 

پ.ن1: تو ماشین بودیم و رادیو روشن ... داشتن با یه پسر جوونی مصاحبه میکردن. طرف گفت که این روزا همه حسینی شدن. چه اونایی که فرق وسط باز میکنن و چه اونایی که فرق کنار باز میکنن! میخوام بگم که اینورا همه ی اونایی که فرق سر وا نمی کنن تو دسته ها زنجیر میزدن!

پ.ن2: دیروز کارخونه ی دخانیات بودیم. بهمون سیگار دادن بیاریم خونه! دستی دستی معتادمون کردن. خداااااااااااااااا

پ.ن3: جوونای عزیز، چه دختر و چه پسر، حیا چیز خوبیه. بد نیست آدم وقتی داره از خونه میره بیرون یکم حیا بذاره تو جیبش و از خونه بزنه بیرون!

پ.ن4: دلم واسه بارون تنگ شده. هواشناسی گفت که قراره امروز بارون بباره. پس چرا نمی باره؟![گریه]

 

آخ باران... آخ باران...

باز باران با ترانه.....

می خورد بر بام خانه.....

یادم آمد کربلا را.....

دشت پر شور و بلا را....

گردش یک ظهر غمگین،گرم و خونین

لرزش طفلان نالان،زیر تیغ و نیزه هارا

با صدای گریه های کودکانه

و ندرین  صحرای سوزان

میدوید طفلی سه ساله

پر ز ناله،دلشکسته،پای خسته

باز باران.....

قطره قطره،میچکد از چوب محمل

خاکهای چادر زینب،

به آرامی شود گل......

باز باران با محرم...

آخ باران

کی بباری برتن عطشان یاران

تر کنند از آن گلو را

آخ باران... آخ باران...

باران 

پ.ن1: محلمونو سیاه پوش کردن... خیلی ها لباس مشکی هارو به تن کردن... حتی میوه فروش محلمون!

تا حال شده فکر کنین که فلان آدم چه قدر خوبه و چه قدر پاکه؟!... من یه همچین فکری درمورد میوه فروشمون میکنم... جوون فوق العاده زحمت کشیه (برعکس جوونای تنبل امروزی)... مردم خیلی دوسش دارن... نه کم فروشی می کنه نه گرون فروشی... رو همین حساب میوه هاش تا غروب تموم میشه...

پ.ن2: مجردا مواظب ایمانتون باشین... متاهلا هم مواظب همسراتون باشین!

پ.ن3: یکی از مادربزرگای تو آسایشگاه حالش خوب نیست وبیمارستان بستریه... واسش دعا کنین

پ.ن4: تو ایام محرم ما رو هم دعا کنین...  

 

مامان بزرگ...

اشتباهی خونه یه خانم پیری رو گرفتم ،

اومدم معذرت خواهی کنم هی میگفت علی جان تویی ،

هی میگفتم ببخشید مادر اشتباه گرفتم ،

باز میگفت رضا جان تویی مادر ،

میگفتم نه مادر جان اشتباه شده ببخشید ،

اسم سوم رو که گفت دلم شکست،

گفتم آره مادر جون ،

زنگ زدم احوالتون رو بپرسم .

اونقدر ذوق کرد که چشام خیس شد

.



مامان بزرگ گلم دلم برات یه ذره شده... یادته همش دعا می کردی که همینجا تو شهر خودمون دانشگاه قبول شم؟!... الان دیگه داره دانشگام تموم میشه...اونم تو شهر خودمون!... کجایی که ببینی نوه ات بالاخره مهندس شده!... چی می شد تو هم بودی و مثل بابابزرگ منو خانم مهندس خانوم مهندس صدا میزدی...

کاشکی دوباره میومدی تو خوابم... کــــــــــــاش

بچه ها هر وقت دلتون واسه مامان بزرگ بابابزرگتون تنگ شد برین آسایشگاه ها... گاهی برین شادشون کنین... حتی شده دست خالی... اونا بیشتر از وسایل به محبت شما نیاز دارن


من و پروانه

با انگشتانت پروانه رو می گیری...

می خوای ببینی زنده ست یا نه

انگشتاتو باز می کنی

فرار می کنه!

محکم می گیریش می میره!

دوست داشتن یه چیزیه مثل همین... !


پروانه

من و پروانه... پارسال، همین موقع ها


به نظرتون الان این پروانه زنده است؟!

اصلا مهمه که زنده باشه یا مرده؟!

ما آدما خیلی بدیم... خیلـــــی

مراقب پروانه ها باشین... گناه دارن بیچاره هاااا


سکوت...

بزرگترین مترجم دنیا کسی است که بتواند سکوت کسی را ترجمه کند... .



می خوام یه آگهی بزنم:

به یک مترجم خبره نیازمندیم!


یکی که بفهمه چی میگم

یکی که کلمه به کلمه حرفامو ترجمه کنه

یکی که وقتی باهاش حرف می زنم چهار دنگ حواسش به من باشه و همش حرف خودشو نزنه

...

فعلا خودم شدم مترجم خودم!

از بیکاری که بهتره... .